و
موسیقی

شعر
Loading
مرگِ پرستو، مرگِ قو، مرگِ کبوتر را
با چشم خود من دیده ام آن شورِمحشررا
...
با من بگو آیا کســـی در آن وطن مانده
مرغی بشاخی یا گلی در آن چمن مانده
آیا دران جا آهویی درمرغزاری هست؟
آیا دران جا بلبلی، باغی، بهاری هست؟
...
دزدان ربودند آن همه مال و منـــــال ما
وقتی عسس دزد است،واویلا به حال ما
...
آن نو گلِ افتاده در رنج و محن را بین
شور و فغان مردمانِ بـی وطن را بین
در هـــر طرف من ظلم را بیداد را دیدم
مردی که پشتِ میله ها جان داد،را دیدم
دیدم که درصف می کشند آن سربداران را
از خونِ آنهــــا لاله گون دیدم بهـــاران را
مرگِ پرستو، مرگِ قو، مرگِ کبوتر را
با چشم خود من دیده ام آن شورِمحشررا
...
آنک صدایِ پایِ آن جـــــــلّاد می آید
با تیغ خونین بر کفش،ای داد، می آید
...
من هم ز محکومانِ آن دشتِ بلا بودم
عمری ز یاران و عـزیزانم جدا بودم
طفلی،جوانی،خواب و رویایم تبا گردید
آن صبحـــــگاهِ روشنم، شامِ سیا گردید
از غـــربتی در غـــربتی دیگر پنا بردم
هردم به جایی این دلِ دلْ مرده را بردم
پیری رسیــــــد و عاقبت پیری زبونم کرد
آن زهرمهلک را به غایت وقفِ خونم کرد
در نایِ جان، دیگر نوایِ نایْ پیـــــدا نیست
چون شعله ای کزپا فتد جایم درین جا نیست
صد حیف!عمری بهرِ قتلِ خود کمر بستم
اینک به پایانِ خطم ، رختِ سفــــر بستم
امروز،فردا؟ این دگر در دستِ یزدانست
آید صدا: بر خیز!
...................این خطْ،
.......................... خطِّ پایانست
«ظاهر حسینی هروی»